واقعه‌اي عجيب

ساخت وبلاگ

واقعه‌اي عجيب

اين جريان مربوط به چهار سال قبل است و خلاصه‌ي آن چنين است كه: در يكي از خانواده‌هاي محترم و ثروتمند آنجا (بهشهر) دختري تقريبا در سن هشت سالگي دچار مرض سختي مي‌گردد كه اثر محسوس آن عارضه تب و ضعف مفرط و زردي صورت بود.
خانواده‌ي مريض او را در «بهشهر» نزد دكترهاي معروف مي‌برند و معالجات زيادي هم انجام مي‌دهند ولي كمترين نتيجه‌اي از آن همه معالجات گرفته نمي‌شود.
لذا از آنجا مريض را به «ساري» و «بابل» كه دو شهر از شهرستانهاي مركزي شمال است برده و به اطباي مشهور آنجا مراجعه مي‌كنند ولي باز فايده و اثري نمي‌بينند. بدين جهت مريض مزبور را از آنجا به «تهران» مي‌برند.
براي اولين بار در «تهران» شوراي طبي براي تشخيص مرض تشكيل مي‌شود و پس از معاينات دقيق دستورات لازمه را به خانواده‌ي مريض داده و آنها با گرفتن دستور به «زاغ مرز» بر مي‌گردند (زاغ مرز در 30 كيلومتري بهشهر مي‌باشد.)
متأسفانه تفاوت محسوسي در حال مريض مشاهده نمي‌كنند. بدين جهت بار ديگر او را به «تهران» برده پس از عكسبرداري او را در «بيمارستان نجميه» بستري كرده و بنا به دستور دومين كميسيون پزشكي مريض مزبور را تحت عمل جراحي قرار مي‌دهند.
ولي اين بار نيز پس از انجام عمل و مراجعت به محل خود حال مريض را مانند گذشته مي‌بينند.
لذا براي بار سوم مريض را به «تهران» برده دوباره عكس برداري مي‌كنند و براي دومين بار عمل جراحي انجام مي‌گردد.
[صفحه 194]
اما با كمال تعجب باز پس از مراجعت به محل خود تفاوت محسوسي در حال مريض ديده نمي‌شود.
خلاصه براي چهارمين بار كه خانواده‌ي مريض به «تهران» مراجعت مي‌كنند، پس از دو مرتبه عمل كردن و به بيشتر اطباي معروف «تهران» مراجعه كردن و آن همه شوراي طبي و كميسيون پزشكي تشكيل دادن و نزديك به پانزده هزار تومان خرج كردن. جواب يأس شنيده و تنها نتيجه‌ي قطعي كه خانواده‌ي مريض پس از اين همه زحمات و خسارتها بدست مي‌آورند اينست كه: بايد به انتظار مرگ دختر مريض خود باشند و از معالجه‌اش قطع اميد نمايند.
پيداست كه يك خانواده‌ي محترم پس از آن همه رنج و مشقت بردن و صرف آن مبلغ گزاف با شنيدن اين جواب تا چه درجه ناراحت شده و با يك دنيا تأثر مريض را بر مي‌گردانند و هر آن در انتظار مرگ فرزند به سر مي‌برند.
اما از آنجائيكه بايد اين بشر مغرور از اين خواب گران بيدار شود و از آنجاييكه خداي قادر مي‌خواهد قدرت خود را به افراد غفلت زده و آنهاييكه يكباره آفريدگار تواناي خود را فراموش كرده‌اند نشان بدهد و از آنجاييكه بايد خداوند براي مغزهاي بي استعدادي كه غوغاي گوش خراش دنياي ماديت آنها را در دنياي غفلت فرو برده است اتمام حجت نمايد.
همان مريض كه از همه جا دست رد به سينه‌ي او زده شده و الان در انتظار مرگ خود به سر مي‌برد، در همان حال ضعف فوق العاده و عجيب گويا از عالم غيب مدد گرفته و مي‌گويد:
مرا به مشهد ببريد، طبيب حقيقي من امام رضا عليه‌السلام است.
ولي روشن است كه اين سخن با كمال بي‌اعتنايي تلقي مي‌شود، زيرا مريضي كه حداكثر فعاليت طبي براي معالجه‌ي او انجام گرديده و پس از مراجعه به ده‌ها دكتر معروف و جراح متخصص و تشكيل چند شوراي طبي و كميسيون پزشكي و انجام دو عمل جراحي بالاخره جواب يأس درباره‌ي او داده شده. بهبودي چنين مريضي
[صفحه 195]
آنهم از طريق معنوي و غير عادي به نظر بيشتر مردم قطعا غير قابل قبول است. لذا اين سخن جز از طرف مادر دل سوخته‌اش مورد استقبال واقع نگرديد ولي موافقت يك مادر در برابر مخالفت‌هاي شديد عموم افراد خانواده چه اثري خواهد داشت؟ اما خوشبختانه با آنكه تمام كسانيكه از حال مريض اطلاعي داشتند بالاتفاق معتقد بودند كه مريض را تا به مشهد هم زنده نمي‌توان برد و با كمال تعجب اين نظريه از طرف دكترها و اطباي «بهشهر» هم مورد تأييد واقع گرديده بود.
ولي باز پافشاري و اصرار مادر كار خود را كرده و در حاليكه تمام افراد آن خانواده دست از مريض شسته و ديدار او را در آخرين بار ملاقات مي‌پنداشتند. مريض خود را به «بهشهر» آورده و بليط قطار خريده و قصد «مشهد مقدس» بهشهر را ترك گفت.
اما فراموش نشود كه در «بهشهر» كارمندان ايستگاه به علت آنكه مرگ مريض را حداكثر براي چند ساعت بعد قطعي مي‌دانستند از دادن بليط خودداري نمودند ولي به لحاظ شخصيت و احترام آن خانواده بالاخره بليط داده شد.
در يك كوپه‌ي دربست دختر مريض را در حاليكه مادرش و سه زن ديگر را كه براي پرستاري از او همراه بودند قرار دادند. در بين راه رئيس قطار هنگام كنترل بليط با ديدن حال مريض به مادرش پرخاش كرده و اعتراض مي‌نمايد. او مي‌خواست آنها را در يكي از ايستگاههاي بين راه پياده نمايد. زيرا مي‌گفت اين مريض قبل از رسيدن به مقصد در بين راه قطعا خواهد مرد.
اما با ديدن گريه و ناله‌ي مادرش از پياده نمودن آنها صرف نظر نمودند تا آنكه قطار به «ايستگاه گرمسار» رسيد كه يكي از ايستگاههاي بين راه است.
در آنجا مريض را مادرش به كمك سه زن ديگر پياده كرده و خود براي تهيه بليط مشهد به گيشه‌ي فروش بليط مراجعه نمود.
ولي متصدي فروش از دادن بليط امتناع ورزيد و گفت: اين مريض در راه خواهد مرد.
[صفحه 196]
اما بالاخره اشكهاي ريزان مادر و جگر سوخته‌اش اثر خود را بخشيد. بليط مشهد را خريداري نمود و به كمك سه زن همراه، مريض را سوار قطار كردند و به طرف مشهد حركت نمودند تا اينكه دختر را زنده به «مشهد مقدس» رسانيدند و به مجرد پياده شدن از قطار دختر را به صحن بزرگ حمل كرده و او را در پشت «پنجره‌ي فولاد» كه پشت سر امام هشتم عليه‌السلام واقع شده است قرار مي‌دهند در حاليكه مريض به حال عادي نيست.
ولي مادرش بناي گريه و ناله را گذارده و با سوز دل و اشك ريزان شفاي كامل دختر خود را از طبيب واقعي يعني پروردگار توانا به وسيله‌ي شفاعت حضرت ثامن الأئمه عليه‌السلام خواستار مي‌شود.
شب فرا مي‌رسد و همه‌ي مردم براي استراحت از خستگي روزانه به منازل خود مي‌روند. درهاي حرم مطهر و صحن هم بسته مي‌شود و پاسبانان و خدمتگزاران آستان مقدس رضوي آنجا را ترك مي‌گويند.
تنها عده‌اي از آنان در بيرون حرم و داخل صحن مشغول نگهباني بودند و گاهگاهي از حال آن مادر و دختر مريضش كه در پشت «پنجره ي فولاد» قرار داشتند جويا مي‌شدند.
ساعت اواخر شب را نشان مي‌داد و مادر رنج برده‌ي آن مريض در اثر رنج سفر و خستگي فوق‌العاده ايكه ناشي از گريه هاي شديد او بود به خوابي عميق مي‌رود.
ولي با كمال تعجب آن مادر در اين هنگام دستي را روي شانه‌ي خود حس مي‌كند در حاليكه تكاني به او مي‌دهد.
با صدايي كه آميخته با يك دنيا عاطفه و محبت است مي‌گويد:
مادر! مادر! برخيز من شفاء يافته‌ام حالم خوب شده!
امام رضا عليه‌السلام به من شفاء عنايت فرموده است.
مادر رنج ديده‌ي آن مريض با شنيدن اين صدا چشمهاي خود را باز نموده دخترش را سالم و بدون هيچگونه احساس ناراحتي بالاي سر خود نشسته مي‌بيند.
[صفحه 197]
ولي اين منظره براي او آنقدر غير منتظره بود كه با ديدن آن، بلافاصله فريادي زده غش مي‌كند.
خدامي كه در داخل صحن مشغول پاسباني بودند با شنيدن فرياد آن زن به دورش جمع مي‌شوند و پس از گذشتن چند دقيقه و به هوش آمدنش وي را به اتفاق دختر شفاء يافته‌اش به مسافرخانه مي‌رسانند.
تلگراف صحت چگونه تفسير مي‌شود؟!
مادر آن دختر در اولين فرصت بعد از شفاء يافتن مريض، حركت فوري خود را تلگرافي به خانواده‌اش اطلاع مي‌دهد. ولي اين تلگراف بعنوان خبر مرگ تفسير شده و كنايه از مردنش تلقي مي‌شود.
بدنبال اين تفسير بيجا و خلاف واقع، عده‌اي از زنان نزديكان و خويشاوندان آن خانواده در منزلشان گرد آمده و بناي گريه و ناله را به عنوان عزاداري مي‌گذارند.
از آنطرف دختر شفاء يافته به اتفاق مادر و سه زن ديگر از همراهان به «تهران» حركت خود را از «تهران» تلگرافي اطلاع مي‌دهند.
اما مرگ آن دختر مريض بقدري براي خانواده‌اش قطعي و مسلم بود كه با رسيدن تلگراف دوم هم يقين به حيات و زنده بودن دختر پيدا نمي‌كنند.
تا بالاخره يك خبر قطعي دائر بر سلامتي دختر و حركت آنها به آن خانواده مي‌رسد. پس از دريافت اين خبر قطعي افراد آن خانواده در ايستگاه «بهشهر» از كاروان كوچك خود كه با يك دنيا افتخار و سربلندي از سفر پر ميمنت «مشهد مقدس» مراجعت مي‌كردند استقبال مي
[صفحه 198]
نمايند.
اين خبر عجيب به سرعت در «بهشهر» منتشر مي‌گردد. اطباي معالج آن دختر حاضر شده و از او معاينه‌ي دقيق به عمل مي‌آورند و سپس بالاتفاق صحت كاملش را تصديق مي‌نمايند. از وقوع اين حادثه تا حال مدت چهار سال مي‌گذرد و آن دختر هنوز در كمال صحت و سلامتي، بدون هيچگونه عارضه‌اي حتي عوارض و كسالت هاي جزئي و عمومي به سر مي‌برد.
اطباي معالج آن دختر در «بهشهر» و «ساري» و «بابل» و «طهران»، و جراحاني كه دو بار او را تحت عمل جراحي قرار داده‌اند هنوز زنده و در حال حياتند و عكسهايي هم كه از آن دختر براي تشخيص مرض برداشته شده است وجود دارد.
مناظره‌ي دكتر و پير
چاپ هشتم [4] ص 122 - 128
[صفحه 199]

توسل به امام رضا علیه السلام...
ما را در سایت توسل به امام رضا علیه السلام دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ityu12a بازدید : 254 تاريخ : جمعه 1 تير 1397 ساعت: 16:20